به وبلاگم خوش آمدید.میخوام جمله های قشنگ و دل نشین اینجا بذارم.این جمله ها رو اول برای خودم میگم.بعد برای شما.سعی می کنم هر روز بروز کنم یادتون باشه دنیا جای خوشگذرانی نیست بلکه جای خوب گذرانیه.غم و شادی میگذره.امیدوارم از لحظه لحظه های زندگیتون خوب استفاده کنید.
پاک باش

باور کن که میتوانی ...

پس پاک باش و به بهای پاکی به دنبال معرفت مباش ...

پاک باش و مستور ...

پاک باش و تاب بیاور ...

پاک باش و عمق بیاب ...

پاک باش و دم همه دم سیراب باش ...

پاک باش و با توشهء پاکی وجودت را به طلب مزیّن کن ...

پاک باش و نظاره گر ثمرهء صبوری ات بمان ...

پاک باش و رها کن این گفت و شنفت ...

پاک باش و ایمان بیاور که خداوند هر که را بخواهد می طلبد و ...

هر که را بخواهد هدایت میکند و ...

هر که را بخواهد عزّت می دهد ...

. . . . . . . . .

پاک باش و آنگاه بسم الله بگو ... ، آخَر بین ظرف و مظروف ، تناسبی باید ...

ومن کمترین ، برایت راهی را آرزو دارم سبز و جاری تا دل کوه ...

بهار را چشم بسته می توان دید ... ، چه رسد به اینکه چشمهایت را بگشایی و ...

در طراوت صبحگاهی اش تنفّس کنی ...


پاک شو اوّل و... سپس دیده بر آن پاک انداز ...

:: موضوعات مرتبط: جمله و شعر، جملات زیبا، مذهبی، ،
:: برچسب‌ها: پاک, عزت, ذلت, خدا, بسم الله,
نویسنده : یک دوست

:: موضوعات مرتبط: جمله و شعر، جملات زیبا، ،
:: برچسب‌ها: یاد,
نویسنده : یک دوست
خودتان باشید
:: موضوعات مرتبط: جمله و شعر، جملات زیبا، ،
:: برچسب‌ها: خدا, جنس, کپی,
نویسنده : یک دوست
جز خدا

روز قسمت بود

خدا هستی را قسمت می کرد

خدا گفت:

چیزی از من بخواهید، هر چه که باشد به شما داده می شود

سهمتان را از هستی طلب کنید، زیرا خدا بسیار بخشنده است

و هر که چیزی خواست

یکی بالی برای پریدن

و دیگری پایی برای دویدن

یکی جثه ای بزرگ خواست

و دیگری چشمانی تیز

یکی دریا را انتخاب کرد

و دیگری آسمان را




در این میان کرمی کوچک جلو آمد و به خدا گفت:

خدایا من چیز زیادی از این هستی نمی خواهم

نه چشمانی تیز و نه جثه ای بزرگ

نه بالی و نه پایی

نه آسمان و نه دریا

تنها کمی از خودت

تنها کمی از خودت به من بده...




و خدا کمی نور به او داد

نام او کرم شب تاب شد




خدا گفت:

آن که نوری با خود دارد بزرگ است

حتی اگر به قدر ذره ای باشد

تو حالا همان خورشیدی

که گاهی زیر برگی کوچک پنهان می شوی.

و خطاب به دیگران گفت:

کاش می دانستید که این کرم کوچک، بهترین را خواست

زیرا که از خدا «جز خدا» نباید خواست

:: موضوعات مرتبط: جمله و شعر، جملات زیبا، ،
:: برچسب‌ها: قسمت, خدا,
نویسنده : یک دوست
تند

خدایا این روزها زمان، چقدر تند برایم می گذرد نمی دانم! خوشی هایم فراوان است یا دردهای این دنیا شمارش روزها را از یادم برده

 

:: موضوعات مرتبط: جمله و شعر، جملات زیبا، مذهبی، ،
:: برچسب‌ها: درد, زمان,
نویسنده : یک دوست
هر آنچه از من بر می آمد...

گنجشکی به آتش نزدیک میشد و برمیگشت
پرسیدند:چه میکنی؟
گفت:دراین نزدیکی چشمه هست و من نوکم را پرآب میکنم و روی آتش میریزم
گفتند:حجم آتش در مقایسه با آبی که می آوری بسیار زیاد است و این فایده ندارد
گفت:شاید نتوانم آتش خاموش کنم،اما هنگامیکه خداوند پرسد:زمانیکه دوستت در آتش میسوخت چه کردی؟ پاسخ میدهم:هر آنچه از من بر می آمد...

:: موضوعات مرتبط: جمله و شعر، جملات زیبا، ،
:: برچسب‌ها: خدا, دوست,
نویسنده : یک دوست
به خداوند چقدر اعتماد داریم؟
به خداوند چقدر اعتماد داریم؟
در سالی که قحطی بیداد کرده بود و مردم همه زانوی غم به بغل گرفته بودند مرد عارفی از کوچه ای می گذشت غلامی را دید که بسیار شادمان و خوشحال است.
به او گفت:
چه طور در چنین وضعی می خندی و شادی می کنی؟
جواب داد که:
من غلام اربابی هستم که چندین گله و رمه دارد و تا وقتی برای او کار می کنم روزی مرا می
دهد، پس چرا غمگین باشم در حالی که به او اعتماد دارم؟
آن مرد عارف که از عرفای بزرگ ایران بود، می گوید:
“از خودم شرم کردم که یک غلام به اربابی با چند گوسفند توکل کرده و غم به دل راه نمی دهد و من خدایی دارم که مالک تمام دنیاست و نگران روزی خود هستم…!”
:: موضوعات مرتبط: جمله و شعر، مذهبی، ،
:: برچسب‌ها: خداوند, شرم, اعتماد,
نویسنده : یک دوست
بازاریابی

دو گدا در خیابانی نزدیک واتیکان کنار هم نشسته بودند. یکی صلیب گذاشته بود و دیگری الله...
مردم زیادی که از آنجا رد می شدند، به هر دو نگاه می کردند و فقط در کلاه اونی که پشت صلیب نشسته بود پول میانداختند.
کشیشی از آنجا می گذشت، مدتی ایستاد و دید که مردم فقط به گدایی که صلیب دارد پول می دهند و هیچ کس به گدای پشت الله چیزی نمی دهد. رفت جلو و گفت:
>>>رفیق بیچاره من، متوجه نیستی؟ اینجا مرکز مذهب کاتولیک است. پس مردم به تو که الله گذاشتی پول نمی دهند، به خصوص که درست نشستی کنار یه گدای دیگری که صلیب دارد. در واقع از روی لجبازی هم که باشد مردم به اون یکی پول میدهند نه تو.
گدای پشت الله بعد از شنیدن حرفهای کشیش رو کرد به گدای پشت صلیب و گفت:
هی "اسدالله" نگاه کن کی اومده به ما بازاریابی یاد بده؟
مراقب باشید به لجبازی با یکی، سکه تان را در کلاه دیگری نیاندازید، یا رای تان را در صندوق دیگری نیاندازید !
>>

:: موضوعات مرتبط: جمله و شعر، متفرقه، ،
:: برچسب‌ها: بازاریابی, الله, پول,
نویسنده : یک دوست
هیچ
:: موضوعات مرتبط: جمله و شعر، جملات زیبا، ،
:: برچسب‌ها: دنیا , محبت, لطف,
نویسنده : یک دوست
مهربانی
:: موضوعات مرتبط: جمله و شعر، ،
:: برچسب‌ها: مهربانی,
نویسنده : یک دوست